تو کلاس هایی که شرکت میکردم
میگفت روی آرامش درونی خودتون کار کنید
تا خونتون آروم بشه همسرتون بچه آتون آروم باشه
جالبه تمام اینارو قبلا خودم بهشون رسیده بودم
کلمه به کلمه حرف هایی که میزد...
خودم تو تنهایی خودم بهشون فکر کرده بودم و حتی اینجام ثبت کرده بودم
اما کو عمل؟
انگیزه کافی موجود نیست.
اما به مدد خدا و اهل بیت یه بسم الله میگم دستمو روی زانو هام میزارم و صدمو برای این زندگی میزارم.
والا آدمی نون دلشو میخوره...
حداقل من پیش وجدان خودم پیش خدای خودم شرمنده نشم...نگم ازدواج مقدس بود ..عمر آدمی گران بها بود...مادر بودن نگین انگشتر بود و من قدرشو ندونستم
فردا میرسیم خونه و بی صبرانه بی صبرانه منتطر نوشتم توی دفترم هستم..ده روز ننوشتم..
+امشب دهبکری(یکی از روستاهای خوش آب و هوای استان کرمان)چادر زدیم
همسر تب و لرز داره یه لحظه خیس عرق یه لحطه از سرما میلرزه..طفلی از صبح خودش تنهایی با این حالش رانندگی کرده
داروشو دادم گرفته خوابیده..
بنده ی خدا همه کار کرد من شاد باشم.
و شاد بودم کنارش...
خدا ان شالله خیرش بده...
تمام وقت درحال مراقبت از ماست..بالشت نرم باشه سردت نشه گرمت نشه کسی اذیتت نکنه نیوفتی و...لحظه ای تنهامون نمیزاره...چون مرده ذاتش اینه که از ما مراقبت کنه..
دمش گرم.
قسم میخورم به همین ستاره های تو آسمون
به مشهدی که ازش اومدمم یک قدم و شده یک قدم برای خودم برای این زندگی واسه پسرمون بر میدارم و ادامه میدم.
برچسب ها: سفرنامه
از خوش برکتی های این سفر:
+ با همسر رفتیم شهربازی البته همسر سوار نشدا ولی سوار شدم انقد خندیدم که اشک چشامم سرازیر شد.خیلی خوب بود و مدیون همسرم..خدا خیرش بده...
+ دیروز دوباره فیش غذا حضرتی بمون دادن..دهه کرامت و خوش برکتی پسر باهم چه کرده
+ یه اتفاق خوب دیگه اینکه از طرف کار همسر گفتن میتونه خادم افتخاری شه.. گفتن هروقت اومدی مشهد بیا اینجا خادم شو هیچ مشکلی نیست
خدارو هزار هزار مرتبه شکر
+ و من اینجانب دلم نیم ساعت صحبت با امام رضا میخوام بدون اینکه درگیر پسر باشم یا از خستگی نتونم لب هامو تکون بدم.
یا امام رضا وقتم داره تموم میشه یه وقت حالیمیکنی دخترت نیم ساعت بات صحبت کنه؟
برچسب ها: سفرنامه
الان که مینویسم تو حرم آقام و پسر تو بغلم خوابه
خادما تا پسر رو می بینند لپی ازش میکشن یا فیش غذا رو بهمون میدن.
من فکر میکنم اینا از خوش برکتی پسره
بیشتر تایم سفر چه زمانی که توئه حرمم چه بازار و چه موقع غذا خوردن و کلا هرجایی من درحال بچه داریم
و اتفاقا از این بچه داری بسی راضیم و اصن زیبایی این سفر به همینه.
قربون آقا امام رضا برم پارسال با دل شکسته اومدم توی حرمش
امسال به لطف خدا و اهل بیت حاصل اون دلشکسته و اشک ریخته توی بغلمه و برای تشکر اومدم ..
تشکر بابت کار همسرم ..پارسال با دومیلیون تو حسابمون پاشدیم رفتیم مشهد...هم از اینکه دستمون حالی بود هم از اینکه انقد دلمون شکسته بود که هوای خونه و شهر برامون سنگین بود میخواستیم از دنیا فرار کنیم به سوی حرمش..
بندازیم خودمون رو تو بغلش...
آقا هم پدری کرد دست نوازش کشید سرمون...
تا زنده ایم اگر با هرنفس هر تپش قلب هر بسته شدن و باز شدن پلک شکر خدا کنیم بازم کمه
خدا رو هزار مرتبه شکر هزاران هزاران مرتبه شکر.
میدونی با اینکه هیچ اعمال عبادی نمیتونم انجام بدم یا اگر انجام بدمم خیلی کم و جست و گریخته اس اما بازم راضیم..
چون مطمئنم ثواب مادرانگی ثواب این شکر از ته قلب کم از عبادت نداره..
مادر بودن کم فضیلتی نیست خدارو هزار مرتبه شکر که این تاج رو رویه سرما گذاشت
+ میدونی یکی دیگه از جذابیت های این سفر چیه؟ پذیرش غر نزدن و دعوا نکردن..اتفاقا یه جاهایی بد حرص میخوریم از هم ...ولی عین یه بمب بزرگ انتحار هی خالی میشه..
اما بازم باید بهتر و بهتر شیم و مشکلات رابطمون رو حل کنیم
+ادامه مطلب عکس پسره
برچسب ها: سفرنامه
ادامه مطلب
این اولین سفر بیرون استانی با پسره..پارسال تو شکم بود من نمیفهمیدم رفتیم مشهد امام رضا...با وضعیت و میزان پیاده روی و مراعات نکردن من تو بارداری اینکه پسر سالم و سلامت به دنیا اومد برای من کم از معجزه نداره
همیشه وقتی باش حرف میزنم میگم تو پسر امام رضایی امانت دست مایی...الان وقتش بریم پابوس و عرض ارادت پیش امام رضا به امید خدا
پسر موقع خوابش یکم اذیت میکنه اما در مجموع مشکلی نیست
هرجا احساس کردیم پسر از ماشین کلافه اس وایمیستیم قدم میزنیم و هوا میخوریم..محوریت سفرمون راحتی پسره.اصن برای همین تنها اومدیم شاید هرکس دیگه ای بود حوصله اش نمیشد انقد آروم آروم و با حوصله رانندگی کنه
تمام تلاشم اینکه مادر خوبی برای پسرم باشه بهونه هاش رو بخرم
وهمچنین تمام تلاشم بر اینکه آدم آسون گیر و گیر نده ای باشم..
و تلاش همسرم همینه.
مثلا صبحانه قرار بر این بود درب بهشت بخوریم و از قبل بابتش برنامه ریزی کرده بودیم اما همسر یه جا اشتباه پیچ و کلا مسیرمون به یه سمت دیگه رفت
اولش کلافه شدم ولی بعدش نفس عمیق کشیدم و گفتم ولش کن بیا خوش بگذرونیم.
یا قرار بود شب رو تربت حیدریه بخوابیم اما خیلی احساس خستگی میکردم همسر بخاطرم ساعت ۶ ماشین زد کنار و گرفتیم خوابیدیم..
یه جا همسر کلافه و خسته بود و گیر میداد من سکوت میکردم
یه جا من خسته بودم و ناخودآگاه تمام حرفامو با تن صدای بلند میزدم همسر آرومم میکرد
مثلا اصن اهمیتی نداره تو سوئیت و هتل نباشیم...اتفاقا تو چادر مسافرتی کنار هم بیشتر حال میده😁
خوراکی و تنقلات از خونه مامان آوردیم که غذاهای بین راهی رو نخوریم
پسر رو دیشب ساعت ۹ شب خوابوندم انقد صدا و ویراژ موتور ها زیاد بود که طبق معمول صدای سشوار به فریادمون رسید
انقد استرس بیدار شدنش رو داشتم هر دقیقه نگاهش میکردم همش میترسیدم از خواب بپره و بترسه براش قبل خواب قرآن و صلوات خوندم بعد خوابیدم.
ناگفته نماند تمام اینا بخاطر اینکه کمکی دارم و مادرم هست شاید بدون مادرم نمیتونستم..البته بعد از مشهد مادرم آزمون جدا میشه اون میره خونه دخترخالم ما میریم هتل. و فقط گاهی همو میبینیم
همسر بعنوان تنها مرد مسافرت واقعا عالی فوق العاده بود هم برنامه ریزیش هم اخلاقش همه چیزش.. انقد از لیدر بودنش کیف میکردم که احساس میکردم هیچکس قد همسر انقد بلد نیست لیدر یک گروه باشه😅
هم بهش افتخار میکنم هم از اینکه خیلی از زحمت ها خودش تنهایی میکشه قدر دانم.
+ من هروقت دروغ میگم استرس میگیرم خدا همین یه دونه دروغم لو نره من دیگه هیچوقت دروغ نمیگم😅
برچسب ها: سفرنامه
.: Weblog Themes By Pichak :.